فرصت بدرود






فرصت شمار صحبت
کز این دو راه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
نتوان به هم رسیدن
دل آسمان خون چكان شد از اين غم
زمين يكسر آتشفشان شد از اين غم
نه فرصت كه پيراهن تو ببويم
نه مرهم كه بر دل گذارم
نه مهلت كه در ماتم تو بمويم
نه رخصت كه شيون برآرم
ببين پشت سر مانده بر جا خيمه ها همه خاكستر و خون
ببين پيش رو مانده تنها كاروان اسيران محزون
مران كاروان يكدم بمان ديگر مزن زنگ عزا را
كه گم كرده ام در دشت غم آيينه ی خون خدا را
كجا رفتي اي آبروي دو عالم
نگين سليمان به حلقه خاتم
پس از تو خدا را چه چاره كنم

ز زخم تن تو به ريگ بيابان
ز داغ دل خود به آتش سوزان
ز غم شكوه با سنگ خاره كنم
تو با رفتنت با رخي گلگون
من و تا قيامت دلي پرخون
مران كاروان يكدم بمان ديگر مزن زنگ عزا را
كه گم كرده ام در دشت غم آيينه خون خدا را

منبع: http://www.semital.com